پارت۹

پارت۹


چند لحظه طول کشید تا برگرشتم و رو بهش گفتم
-چرا میدونم
روبروم ایستاد
-نه...نمیدونی...
به سمتم اومد و گفت
-پس به خاطر خودتم که شده...
با تاکید و شمرده شمرده ادامه داد
-ازش...دور ...بمون...فهمیدی؟
توی چشماش چیزی نمیدیدم نمیتونستم بفهمم چی میگه یا منظورش چیه..حسابی گیج شده بودم که صدای خانومی توجهمو جلب کرد
-اتاق شایان رادمنش کجاست؟
هردو سرمونو به سمت صدا چرخوندیم.مادرش بود.
تا چشمش به پدر شایان افتاد گریش گرفت.به سمت هم رفتن.مادرش میون گریه گفت
-حالش چطوره فرهاد؟پسرم چی شده؟
-اروم باش حالش خوبه.الان بستریه...بیهوشه.
به سمت پله ها حرکت کردو سریع ازشون بالا رفت و من فقط تماشا میکردم.اون حتی منو نشناخت!
-گیتی...گیتی وایستا یه دیقه...
و من موندم و حرفایی که اصلا ازشون سر در نمیاوردم...
دیدگاه ها (۱)

پارت۱۰

پارت۱۱

پارت۸

پارت۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط